وات هَپِند فور می ؟؟؟؟
وقتی با همه دو دلی کانورسیشنشو باز می کنی یه بوس میزنی مقاومت می کنی سند نکنی و نمی شه... تو می مونی و یک مسیج دلیور شده و هزارتا فحش عالم که به خودت بدی....
پ.ن : دو ساعت شد و آهنگ همچنان میره.......
وقتی با همه دو دلی کانورسیشنشو باز می کنی یه بوس میزنی مقاومت می کنی سند نکنی و نمی شه... تو می مونی و یک مسیج دلیور شده و هزارتا فحش عالم که به خودت بدی....
پ.ن : دو ساعت شد و آهنگ همچنان میره.......
یک ساعت و بیست وپنج دقیقه است که بی وقفه یک آهنگ با 48% ولوم پلی می شه اما شنیده نمی شه حواسم کجاست؟؟؟
نشستم روبه روش ، دلم نمیاد موکایی رو که روش نقش ونگار درست کردن هم بزنم...برای چندمین بار قاشق رو می برم سمتش و باز منصرف می شم...دستم رو میبرم رو آتش شمع و خیره می شم به شمع نیمه جونه وسط میز که با تاخیر خیلی زیاد روشنش کردن...می گم زندگی خیلی سخته...سرمو بالا میارم...نگاهش می کنم ، داره پوزخند می زنه....
اینکه یه دختر 23،24 ساله با یک کت خاکستری کوتاه ،شال لویی ویتون و بوت گوچی با موهای پر کلاغی و لنزهای خاکستری و ناخن هایی که خودش دیزاین کرده از سختی زندگی می گه واسش مسخره اس... اما نمیدونه چقدر دلم می خواد همون جا بزنم زیر گریه... می گم سختی که حتما نباید گرسنگی ، فقر ، شکست عشقی و... باشه...حتما نباید مصیبت دیده باشی....
اینکه نمی تونی ادم های اطرافتو بشناسی.... اینکه به جایی میرسی که مبرهن ترین و واضح ترین آدمت ظرف یک دقیقه یه چیز دیگه از آب درمیاد...و می بینی چیزی که 100% بهش یقین داشتی اینقدر راحت نقض می شه... و اون آدم ،آدمی نبوده که اون 6.7 سال واسه خودت تعریف کرده بودی....این باعث می شه احساس کنی نمی تونی با این آدما زندگی کنی....ترس داری از اینکه نمی تونی درست بشناسیشون...وقت چشم باز می کنی می بینی 6 سال فکر چقدر اشتباه بوده و تو چی فکر می کردی و اون چی بوده....اینکه اون چیزایی که با اطمینان ازشون حرف میزدی یک شبه بره زیر سوال.... ایناست که ادم رو می ترسونه... که فکر می کنه باید فاصله بگیره از آدما...که نمیشه شناختشون...که حتی مطمئن ترین هات هم قابل اطمینان نیستند....اینکه نتونی با آدمای اطرافت زندگی کنی....
اینکه دلت نمی خواد بدبین باشی اما مجبورت می کنند این زندگی رو سخت می کنه....
منطقی ترین ، باسوادترین ، با شعورترین و حتی عارف ترین هم که باشند، چهار هزار جلد کتاب هم که خوانده باشند و سه ،چهار سال روزه گرفته باشند برای غلبه بر هوای نفسشان باز هم در مقابل چیزی که از آن به عنوان س ک س یاد می کنند بی شعورترین و بی منطق ترین هایند و در صورت ایستاندن در مقابل چرندیات قابل قبول خودشان تو می شوی یک بچه بی شعورِ نادان با افکار بچه گانه که هیچ آگاهی از امیال و غریزه ندارد و صرفا شنیده های دیگران را بلغور می کند و نمی داند که معاشقه از بالاترین لذت هاست...
حالا بیا و بگو چیزی که صحبتش را می کنی مال حیوانات است ....بگو معاشقه از عشق می آید و تنها زمانی لذت بخش و زیباست که بین دو عاشق باشد که پای چیزی به اسم عشق وسط باشد حتی کاذب ....و چیزی که تو از آن دفاع می کنی بین گربه های خیابان و حیوانات اتفاق می افتد و توضیح بده که خرس های قطبی هم یک فصل و یک وقت درست همین رابطه را دارند و بعدش از خرس ماده جدا می شوند...بدون عشق..بدون احساس...بدون خواندن هزاران هزار جلد کتاب....حتی وقتی حرف از خواهر خودشان می شود و فقط یک ثانیه در همان حالتی که از تو انتظار دارند می کشی اش وسط تصوراتشان هار می شوند....
حالا تو هی بگو ،بگو، بگو....باز هم تو یک بچه بی شعور نفهمی و در مقابل این بحث ها هر مردی در حد و اندازه خودش چیزی خطابت می کند : بچه ... امل ... احمق... و خیلی پیش می آید که حتی فحش هم خورده باشی ، خیلی.....
پ.ن:پیوست شود به همان پیامبری که مبعوث نشد و یارانش .
چند وقت پیش بود که به واسطه وبلاگ دوستان با وبلاگی آشنا شدم که اول از همه اینفو وبلاگ جذبم کرد و بعد هم نوشته های طنز فوق العاده اش و این شد که دنبالش رو گرفتم تا به ف ی س ب و ک و پروفایل شخصی به اسم کوتلاس "پیامبر" رسیدم و صرفا جهت دسترسی راحت تر به نت ها و پست هاش این پروفایل رو ادد کردم - خیلی نگذشت که اسم پروفایل تغییر داده شد اما باز هم با همان پسوند"پیامبر" - مدتی گذشت و بحث هایی خیلی کوتاه با "پیامبر" داشتم ....تا اینکه " پیامبر" سر صحبت و ابراز علاقه رو باز کرد و خوب مثل همیشه و تمام قضایای مشابه با شوخی و خنده رد دادم... گذشت و سلام و عرض ادب به بحث های فلسفی تبدیل شد _بحث های فلسفی آمیخته به طنز و شاید هم مقداری احساس- که خوب برای منی که ادم های اطرافم دختر و پسر تمام حرف و زندگی شان و شاید مشکلاتشان جنس مخالف هست و 95 درصد چت ها هم پیرامون همین رابطه ها و مشتقاتش می چرخد صحبت های فیلسوفانه " پیامبر" آن هم با جملات قلمبه و سنگین حرف های جدیدی بود که خیلی هایش را سخت می فهمیدم اما کمتر از همه حرف ها خسته ام می کرد...و چت ها خیلی زود جایش را به اس ام اس داد ، این روند دو روز طول کشید و عقل حکم می کرد همانجا تمامش کنم و خوب این اتفاق افتاد و خواهش کردم که دیگه مسیجی زده نشه.... کل بحث ها ،حرف ها، چت ها، مسیج ها بیشتر از 15 بار نشد که خوب بماند که بعضی ها تا صبح طول کشید اما صحبت اینجاست :
بعد از این موضوع احساس کردم چقدر خوب بود حرف های "پیامبر" و گاها بعضی مسیج هاش رو بارها و بارها با خودم زمزمه می کردم فکرِ اینکه چقدر می تونه کلمات خوب بیان بشه و قوی باشه که خیلی راحت از طریق چت ومسیج بدون لحن و صدای زیبا و تاثیر گذار و حتی بدون شناخت و دیدن فرد، آدم رو جذب کنه به قدری که یکی مثل من دلتنگ حرف ها و کلمات بشود....
و بیشر که فکر می کنم تمام "پیامبرها" همین روش را داشتند.....جذب آدم هم و مخاطب ها با جملات و کلمات فیلسوفانه و شاید منطقی که مخاطب ها جذب حرف هاشون می شدند و ایمان میاوردند....
و تو همین فکرها تکرار می کنم آخرین مسیج "پیامبر" رو :
هر جا هستی موفق و باورمند به اینکه زندگی دو بال دارد که بدون یکی از آنها حتما به ورطه سقوط کشیده می شی : منطق و اخلاق
و مدام یادم میاد که راست می گفت خوب میدونه چیکار می کنه و کارش رو بلده .....
در حالی که هنوز امتحانای این ترم شروع نشده من غصه داره ترم بعد هستم :(( هرچی درس گند و مزخرف که تا حالا رقبت به پاس کردنشون نداشتم یک جا ترم دیگه رفته تو پاچم و خوب چون ترم اخر هم هست نمیشه برنداشت :| قران- وصایا-تاریخ امامت- مبانی کامپیوتر- آز شیمی- تنظیم :|||
اینقدر دلم می خواد به بعضی ها بگم برو بمیر همون جا برن بمیرن !!!
اینقدر دلم می خواد گلو یک نفرو بگیرم بگم یالا عاشقم شو کصافط یالا !!!
اینقدر دلم می خواد لپ یه نفرو بکشم بگم ماهی تو مـــــاه !!!
اینقدر دلم می خواد بابامو تا سر حد مرگ بوسش کنم!!!
هیچی دیگه...
فعلا همینا رو دلم می خواد!!!
گریه
آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض
یکی مانده به آخری ست
و امید
پیش از
بغض
می ترکد
من این مرحله ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه
مثل مسیر حول حالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها
هر شب
پر از بادکنک هایی ست
که یکی یکی می ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی ست که...
و دوباره این سنگ را می غلتانم
تا بالاترین حالتِ خورشید در روز
فردا باید
از اولین مردی که عاشق نمی شود بپرسم
ببخشید آقا!
روی پیشانی من چیزی نوشته اند!؟
چیزی شبیه ِ سیسیفوس؟
یا سیزیف؟
.
.
.
مهدیه لطیفی
اینایی که بعد از یک سال، دو سال از اتمام رابطه هنوز تو کف دوست دختر/پسر سابقشون هستند...اینا رو سلام برسونید بگید تو خیلی چیز می خوری وقتی نمی تونی ذهنت و احساست رو بعد گذشت دو سال مدیریت کنی وارد رابطه می شی ...:| :| :|
سلامتی مامانم که خودش درس خوند تا مجور نشم دروغ بگم مامانم استاد دانشگاست ...! :)))
یک دوست خوب لطف کردن یک نوشته فوق العاده زیبا رو از دکتر شیری واسم گذاشته بودن... اینقدر عزیز بود و به دل نشست و به جا و به موقع بود که حیفم اومد نزارمش.....
نمی شناسمتون....بدون اسم و بدون نشانی بی نهایت متشکرم....
کنارت هستم برای روزی که دستان نازنینت را در دستان مضطربم میگذاری و ازم قول میخواهی که تا ابد کنارت بمانم
مردت هستم برای لحظه ای که از بزرگترها اجازه میگیری تا شاهزاده این مملکت بشوی
مردی که پا به پایت در مغازه های شهر می آید تا وسواسهایت را برای خرید یک روسری ساده عاشقانه بپرستد کیست؟منم!
برای روزهایی که پدر و مادرمان پیر میشوند و میترسی که دختر خوبی برایشان نبوده باشی، من کنارت هستم تا خدمتشان کنیم و نترسی…
برای ثانیه ای که پدران و مادرانمان به بهشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را کمتر حس کنی
مردی که اشکهایت را میبوسد و موهای پریشانت را شانه میزند، منم
برا ی ثانیه ای که فرشته ای از بهشت در رحم تو به امانت می آید ، منم که کنارتم و تو در آغوش من هست که می آرامی
در تمام آن ۲۸۹ روز بارداری ، وقتی از قیافه می افتی و شکمت خط خطی میشود و نمیتوانی حتی درست راه بروی ، منم که کنارتم و شبها تن خسته ات را در آغوش میگیرم
مردی که دستانت را در آن لحظات پر درد و امید تولد میگیرد و عرق از پیشانی پر دردت پاک میکند منم
مردی که موهای دخترانت را قبل از خواب شانه میکند و شما را در آغوش مردانه اش در بر میگیرد منم
مردی که شبهای بیخوابی برایت چای گلاب می اورد تا قصه زندگیت را گوش میکند ، منم
مردی که با دستان خسته اش ،شانه های خسته تر تو از این زندگی سخت را ، هر شب نوازش میکند تا بیارامند کیست؟ منم
تو برف زمستون ، وقتی از خواب پا میشی و میری پشت پنجره ،اونیکه روی بخار شیشه اتاق اسمت را نوشته منم
کسیکه بارها و بارها نازت را میکشد و قهرهایت را خریدار است هنوز ، منم
سالهاست که شب عید میروی
سراغ یتیمها تا شادشان کنی ، مردی که تمام این سالها کنارت کادو ها را خریده و روبان
زده و همراهت بوده منم.
تو انگار برای همه گربه های گرسنه زمین ، دلت میسوزد که نصفه شب در پارک ساعی شیر
تازه برای بچه گربه ها میبری یا در پاریس غذای خودت را برای گربه ها نگه
میداشتی یا در بانکوک همه آنها را دور خودت جمع میکردی که غذای مخصوص
بهشون بدی
وقتی از سر کار میخواهی به خانه بروی ، مردی که پیاده می آید کنارت که تا خانه با هم قدم بزنید ، کسی نیست جز من.
مردی که خسته از کار روزانه به ضریح چشمانت پناه می آورد و تو حاجت روایش میکنی منم
آهای دختر شبهای پاییز !
اونیکه به خاطرت ، ته اقیانوس وسط تاریکی و خطر میرود تا صدفی به نامت بگشاید و شاید مرواریدی لایقت بیاید ، منم
اونیکه بعد از سالها همسری ، بدن از تناسب افتاده ات را می بوید و می بوسد منم
روزی که اولین موی سپیدت را در آینه میبینی و تلخ میخندی،، منم که موهایت را در دستان مردانه ام جمع میکنم و در آغوشم سفت میفشارمت و در گوشت زمزمه میکنم که
« امروز دو برابر عاشقتم ای شراب کهنه »
روزی که نگران چین و چروکهای تازه از راه رسیده صورت زیبایت میشوی ، منم که بهترین زیبارویان عالم را با ثانیه ای باتو بودن معاوضه نخواهم کرد
برای روزهایی که فرزندانمان میروند دنبال سرنوشتشان و تو در اتاقهایشان میگریی ، منم مردی که دستانت را میگیرد و تو را شبانه به کنار دریا میبرد تا هر چقدر میخواهی با بیکرانگی آب از دلتنگیهایت بگویی
برای روزهایی که جسمت تغییر میکند و فکر میکنی دیگر زن نیستی و میترسی ؛ منم که بارها و بارها حس زن بودنت را به تک تک سلولهایت یاد آوری میکنم…همان مرد وحشی روزهای اولمان میشوم تا یادت نرود که تویی شاه بیت غزل زندگی من.
******************************
مردی که برایت فال حافظ میگیرد و تو حافظیه برایت نماز اقامه میکند منم
مردی که دیوارهای مسجد الحرام را به احترامت میبوسد منم
مردی که در قنونتش سلامتی تو و شادی روح تو را میخواهد منم
مردی که بعد از نماز صبحش ، بالا سرت می آید و با بوسه ای بر پیشانی ات بیدارت میکند منم…من همان کسی هستم که سالهاست قامت تو را در هنگام اقامه نماز در چادر سپید ، با بهشت معاوضه نکرده است
تو همه معنویتی هستی که در زندگیم توشه بر گرفته ام
عشق تو دروازه ورود من به بیکران الهی بود…بک یا الله من هم تویی
بگذار نا محرمان بپندارند من کافرم…کفر و ایمان من تویی
مردی که منیتهایش تویی ، منم
لندن-یکشنبه ۲۴نوامبر۲۰۰۷
—————————
این هم لینک اصلی نوشته همراه با عکس هست که من نزاشتم:
http://doctorshiri.com/fa/content/3179/%D8%AA%D9%88-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%88%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%85-2/
دو ماه دیگه کنکـــور ارشدِ....فازشو گرفتماااااا اما نمی خونم... :(
همین دیگه خواستم در جریان باشید ....:|
علیرغم همه دعواهای روزانه و گیس و گیس کشی هایی که سر وسایلمون وجمع کردن اتاق می شد و جنگ و جدل هایی که سر درس خوندن تو اتاق بود و تمام دیس لاوهایی که به هم می گفتیم و بی تربیتی هایی که به هم می کردیم وقت جدا کردن اتاقمون هردو غمگین بودیم و وقتی داشت تختش رو می برد به کمتر از سه قدم دورتر، کاملا احساس می کردم یه تیکه از قلبمو دارن می کنن...با اینکه چند قدمی هم بودیم هرشب دلتنگش بودم و خودشم هرروز می گفت بهتره برگردم به همون اتاق و بهونه گیری که خوشم نمیاد از این اتاق جدید...!گاهی با خودم فکر می کردم دو روز دیگه ازدواج کنه چکار خواهم کرد و چقدر دلم گرفت برای اون دوستی که خواهرش رو از دست داده...خواستم بگم خدا صبرش بده دیدم صبوری واسش معنا نداره وقتی یه تیکه از قلبش رو واسه همیشه کندن...درد می کشه...متاسفم با تمام وجود :(((
عجیبه...
اینکه بعد از یک سال و اندی دوباره شب گریه هات شروع بشه...اینکه دوباره با خوندن یک خط یا دیدن یک عکس بغض خفت کنه و بزنی زیر گریه...اینکه با گذشت یک سال و اندی باز تا نصفه های شب با خودت زمزمه کنی "بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده...بی خیال قلبی که این همه تنها مونده" و بینی ت رو بکشی بالا...اینکه دوباره شب وسط هق هق هات گیج بشی ...خیلی عجیبـه....
اینکه بعد از یک سال و اندی باز احساس کنی یک چیزی تو وجودت شکست ...اینکه بشنوی صدای شکستنش رو...احساس کنی دردش رو ...عجیبه...... بعد از گذشت یک سال و اندی عجیبه......
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم شکســــــــــــــــت !!!!
موبایل ادم باید اینقدر خوب باشه که صدبار هم کوبیدیش تو دیوار مرگش نزنه :| :(((
سال پیش همین موقع ها بود...همین شهریور لعنتی غمناک ... که بوی پاییز حالم را بهم می زد...که دلم نمی خواست این پاییز لعنتی را بدون تو...که می ترسیدم از امدنش از هوای غمناک و گزفته لعنتی اش بدون تو....که می نشستم پشت در اتاقم زار می زدم... پشت پنجره گریه کردن و دعوا کردن با خدا کار هر شبم بود...درد کشیدم این شهریور وپاییز لعنتی را....سخت گذشت...یک سال تمام مدام به این فکر کردن که اخر چه کرد این دل ساده من که نخواستی اش...یک سال تمام فکر و خیال که شاید زشت بودم...بد اخلاق بودم...بی کلاس بودم...در حد تو نبودم..که لعنت به این اخلاقم...که کاش خر بودم...کاش پا پیچ کارهایت نمی شدم...که چقدر عشق جدیدت خوشگلتر است از من...چقدر مهربان است...چقدر خانوم...و چقدر دوستش داری زیاد....یک سال تمام تحقیر کردم خودم را....یک سال تمام اعتماد بنفسم نابود شد...
اما حالا...بعد یک سال ...که باز تنها شدی خوشحالم....باز شهریور است....باز هوا دل گیر است....اما خوشحالم...با تمام وجوود خوشحالم....نه برای تنها شدنت....نه برای به بازی گرفتن یک دختر بیچاره دگر....برای اینکه فهمیدم این من بد نبود....زشت نبود...بد اخلاق نبود...بدی نکرد...ایراد نداشت...تو لیاقت نداشتی ...تویی که بیماری...که هرزه ای.... بی ثبات....که مدام عشق هایت عوض می شوند...و چقدر می چسبد این شهریور غمناک و این بوی پاییز لعنتی بدون تو....
بعضی وقت ها به حماقت های گذشتت که فکر می کنی...به انتخاب های اشتباهت ...دلت می خواد محکم سرت رو بکوبی به دیوار...اینقدر محکم که بشینی از دردِ سرت گریه کنی نه واسه اشتباهاتت...
گذشته ها می گذره...فراموش می شه... حتی اگه نشه می تونی باهش کنار بیای...اما وقتی تو زندگی حال و شاید آیندت تاثیر بزاره جریان فرق می کنه...اینکه همیشه یه جایی از زندگیِ حالِت بندِ به یک اتفاق تو گذشته...اینکه باید خیلی موقعیت ها رو از دست بدی و دردناکتر اینکه با دست خودت ببوسی و بزاریش کنار به خاطر یک مشت حماقت تو گذشته...این عذابه عذاب
وقتی کسی نیست که ارومت کنه.... وقتی انقدر تنهایی و ادمای دورت اینقدر گرفتار خودشونن که حتی در اتاقت هم باز باشه راحت می شینی به گریه کردن و کسی متوجه نمی شه....درست وقتی که فکر می کنی بزرگ شدی...قوی شدی...اینقدر که می تونی خودت خودتو اروم کنی بدون بودن خیلی ها....وقتی یکی از داداشیای ف ی س بوکت واست لاو می ترکونه و تو فحشش میدی....همین وسطاس که احساس می کنی یه چیزی درونت می شکنه.... احساس می کنی یکی جاش خالیه....اون موقع اس که تازه می فهمی قویترین هم که باشی ...شادترین هم باشی ...باید باشه یکی که دلت به بودنش گرم باشه......
حالا هر چقدر دلت می خواد بگو ارامشت رو با وجود هیچ مذکری عوض نمی کنی...
پارسال همین موقع ها بود که کور شده بود رابطمون...که 28ام تولدش بود و من در به در دنبال هدیه تولدش...که گفته بود امسال تولدم امیدم به توست...از همان پروبازی های پسرانه...که امیدم به تولدش بود برای نگه داشتن رابطه ای که اینقدر وصله و پینه شده بود که دیگر جای دوختن و بند زدن دوباره نداشت...که شده بود صبوری و گریه های من و وقاحت و بی تفاوتی او...
همین روز بود که برایش همان عطر معروفی را خریدم که به نحس بودنش صدبار بیشتر از وجود خدا اعتقاد داشتم...که امتحان کرده بودمش...ردخور نداشت جدایی اش...
همین روز بود که ته ته دلم دلشوره داشتم عجیب...که انگار یک جور مطمئن بودم رفتنیست...اینقدر که جزوه اش را هم پیوست هدیه اش کردم و بهانه ای نذاشتم برای دیدن دوباره اش....که بعدترها چقدر خودم را فحش دادم برای این حماقتم...
یک ماه تمام از این روز گذشت و من گریه کردم همه اش را...دعا کردم ...التماس کردم...نذر کردم...که دفترم پر شده بود از گریه گریه گریه.... که شنیدم جشن گرفته وسط هق هق هایم...تا عشق جدیدش را به همه معرفی کند.... سوختم... هیچ وقت اینقدر سخت نشکسته بودم...
یک سال به همه خاطراتت سخت گذشت... بد گذشت....درد داشت این یک سال...همه حس و حالم را گرفت....و فراموش نشد... که شب های سرد بعد از کلاس چطور توی کوپه پس کوچه ها گریه می کردم...که چقدر بی توجه بودم به ادم هایی که دوستم داشتند... که چه راحت با کوچکترین حرفی می شکستم....
چقدر سخت بود....چقدر داد زدم که خدا کوچک برای این همه درد....
الان اما عجیب برای این یک سال شرمنده خودم هستم ...شرمنده چشمانم که تمام روز می بارید...قلبم که برای تو شکست... فکرم که درگیر تو بود....خجالت می کشم از همه ادم هایی که دوستم داشتند و ندیدمشان...که نخواستم باشند...خجالت می کشم از بهترین دوستانم که اعصاب نداشته ام این یک سال پسشان زد....که بی چشم و رویی کردم در حقشان...و شرمنده خدایی که فحش دادمش زیاد و قهر کردم فرااوان
خدایا
بابت آن
روز
که سرت
داد کشیدم متاسفم
من
عصبانی بودم
برای چیز
هایی که تو میگفتی ارزش نداشت و من پا فشاری می کردم...
ریلیشن شیپ هم بچه بازی شده ها هر کوچولویی رو تو ف ی س ب و ک نگا می کنی با یک بچه تر از خودش ریلیشن زده...
حذف شد
بیشتر آدمای بی احســــاس امــــروز ، احساساتی ترین آدمای دیــــروزند
هنوز هم هستند مردانی از سرزمین پارس با 2500 سال تمدن و نژاد اریایی و نسل کوروش که میان تو وبلاگ و فحش بارونت می کنند...
اما شوماااا.... بدون 23 ساله زندگی کردم با امثال تو .... هنوز فحش ها ضربان قلبم رو تندتر می کنه اما سخت تر از خودت جوابت رو میدم و هزاران بار بدتر از خودت آبادت می کنم...و هزاران بار خاک بر سر تو که اسمت رو گذاشتی مرد اما دهنِت رو باز می کنی و فرار می کنی و ادرس هم نمی زاری...
و شوماااا....مرد غیور و با فرهنگ و با تمدن ایران هیچ وقت نخوا که محبتم رو خرجت کنم و زنونه رفتار کنم و اون چیزی که هستم باشم وقتی هیچ مردونگی تو وجودت نمی بینم.....
به اندام ظریفـــ و صداي نازكم نگاه نکن اگر بخواهم يكـــــ شبه هويتـــــ مردانـه ات را به اتش خواهم كشيـد
یک احساس داغون بعد از یک جنگ روانی شش ماهه چقدر زمان برای ریکاوری لازم داره ؟؟
بچه بازیات واسه ما بود و مرد بودنات واسه یکی دیگه...
شکاکیات و بهونه گیریات واسه ما بود و مهربونیات واسه یکی دیگه...
فحش و تهمتات واسه ما بود و قربون صدقه هات واسه یکی دیگه...
فیلم هندیات واسه ما بود و فیلم فارسیات واسه یکی دیگه...
همه بدی هات رو من تحمل کردم و بزرگت کردم...خوبیات و مرد بودنات الان واسه یکی دیگه اس....
+ اره خودم پس زدمت...خودم نخواستمت... چون صد سال دیگه هم ادامه میدادم بازم :
بچه بازیات واسه ما بود و مرد بودنات....
شکاکیات و بهونه گیریات واسه ما بود و مهربونیات......
.....
.....
دلم گرفته ... همین
بدون فلسفه بافی و ردیف کردن یه مشت کلمه