یک سالی که گذشت....
پارسال همین موقع ها بود که کور شده بود رابطمون...که 28ام تولدش بود و من در به در دنبال هدیه تولدش...که گفته بود امسال تولدم امیدم به توست...از همان پروبازی های پسرانه...که امیدم به تولدش بود برای نگه داشتن رابطه ای که اینقدر وصله و پینه شده بود که دیگر جای دوختن و بند زدن دوباره نداشت...که شده بود صبوری و گریه های من و وقاحت و بی تفاوتی او...
همین روز بود که برایش همان عطر معروفی را خریدم که به نحس بودنش صدبار بیشتر از وجود خدا اعتقاد داشتم...که امتحان کرده بودمش...ردخور نداشت جدایی اش...
همین روز بود که ته ته دلم دلشوره داشتم عجیب...که انگار یک جور مطمئن بودم رفتنیست...اینقدر که جزوه اش را هم پیوست هدیه اش کردم و بهانه ای نذاشتم برای دیدن دوباره اش....که بعدترها چقدر خودم را فحش دادم برای این حماقتم...
یک ماه تمام از این روز گذشت و من گریه کردم همه اش را...دعا کردم ...التماس کردم...نذر کردم...که دفترم پر شده بود از گریه گریه گریه.... که شنیدم جشن گرفته وسط هق هق هایم...تا عشق جدیدش را به همه معرفی کند.... سوختم... هیچ وقت اینقدر سخت نشکسته بودم...
یک سال به همه خاطراتت سخت گذشت... بد گذشت....درد داشت این یک سال...همه حس و حالم را گرفت....و فراموش نشد... که شب های سرد بعد از کلاس چطور توی کوپه پس کوچه ها گریه می کردم...که چقدر بی توجه بودم به ادم هایی که دوستم داشتند... که چه راحت با کوچکترین حرفی می شکستم....
چقدر سخت بود....چقدر داد زدم که خدا کوچک برای این همه درد....
الان اما عجیب برای این یک سال شرمنده خودم هستم ...شرمنده چشمانم که تمام روز می بارید...قلبم که برای تو شکست... فکرم که درگیر تو بود....خجالت می کشم از همه ادم هایی که دوستم داشتند و ندیدمشان...که نخواستم باشند...خجالت می کشم از بهترین دوستانم که اعصاب نداشته ام این یک سال پسشان زد....که بی چشم و رویی کردم در حقشان...و شرمنده خدایی که فحش دادمش زیاد و قهر کردم فرااوان
خدایا
بابت آن
روز
که سرت
داد کشیدم متاسفم
من
عصبانی بودم
برای چیز
هایی که تو میگفتی ارزش نداشت و من پا فشاری می کردم...

ما زنها رسم خوبی داریم، زمانه که سخت میگیرد، شروع میکنیم به کوتاه کردنِ