به سلامت ...

از بی صدا رفتن ها بیزارم... از تدریجی رفتن ها هم حتی... رفتنی باید برود اما با صدا و بی معطلی... صدای رفتنش باید تا مدت ها توی گوش ت باشد... لا به لای سلول های مغزت تو سرت بپیچد... از تمام زوایا و خفایای حسی و جسمی رفتنش را بفهمی... که منتظر نمانی ... که حضورش را طلب نکنی... که بعدتر حتی اگر به گوشه های تاریک ذهنت حضور دوباره اش نقش بست به احتمال ها و حدس و گمان و هرچه زاییده ذهن آزرده ات هست لبخند نزنی... نبودنش/نیامدنش برایت محض باشد...

تدریجی رفتن قلبت را کرخ می کند... رفتنی که قرار است نباشد ،که برود ، نباید کش پیدا کند... باید در جا ریسمان دلبستگی ات را ببری...نباید به حضور فیزیکی اش دلخوش کرده...رفتنی خیلی وقت است که رفته است، درست از وقتی که به رفتن فکر کرد...حضورش دیگر بلا استفاده است... لاشه اش را باید فرستاد پی دلش... رفتنی را باید خودت روانه کنی ... باید کفش هایش را جفت کرد .... چمدانش را بست داد دستش...بدرقه اش کرد...بدون آب پشت سرش ،لَست کیس هم نمی خواهد حتی... تمامش کن تا تمام نشده ای..

 


+ دنبال مخاطب نگردید... ندارد...

+ریسی جان دکتر لپ تاپم رو توقیف کرده بود به دلیل سرخی بیش از حد چشم هام...هستم خدمتتون... حضورت مستدام ، لاو یو

+ ملالی نیست جز کابوس های شبانه...

+ حال دختر دایی خوبه ...

+پست قبل خیلی آزار دهنده اس به زودی پاک می شه...برای تایید نشدن کامنت ها پوزش


حذف شد