چند وقت پیش بود که به واسطه وبلاگ دوستان با وبلاگی آشنا شدم که اول از همه اینفو وبلاگ جذبم کرد و بعد هم نوشته های طنز فوق العاده اش و این شد که دنبالش رو گرفتم تا به ف ی س ب و ک  و پروفایل شخصی به اسم کوتلاس "پیامبر" رسیدم و صرفا جهت دسترسی راحت تر به نت ها و پست هاش این پروفایل رو ادد کردم - خیلی نگذشت که اسم پروفایل تغییر داده شد اما باز هم با همان پسوند"پیامبر" - مدتی گذشت و بحث هایی خیلی کوتاه با "پیامبر" داشتم ....تا اینکه " پیامبر" سر صحبت و ابراز علاقه رو باز کرد و خوب مثل همیشه و تمام قضایای مشابه با شوخی و خنده رد دادم... گذشت و سلام و عرض ادب به بحث های فلسفی تبدیل شد _بحث های فلسفی آمیخته به طنز و شاید هم مقداری احساس- که خوب برای منی که ادم های اطرافم دختر و پسر تمام حرف و زندگی شان و شاید مشکلاتشان جنس مخالف هست و 95 درصد چت ها هم پیرامون همین رابطه ها و مشتقاتش می چرخد صحبت های فیلسوفانه " پیامبر" آن هم با جملات قلمبه و سنگین حرف های جدیدی بود که خیلی هایش را سخت می فهمیدم اما کمتر از همه حرف ها خسته ام می کرد...و چت ها خیلی زود جایش را به اس ام اس داد ، این روند دو روز طول کشید و عقل حکم می کرد همانجا تمامش کنم و خوب این اتفاق افتاد و خواهش کردم که دیگه مسیجی زده نشه.... کل بحث ها ،حرف ها، چت ها، مسیج ها بیشتر از 15 بار نشد که خوب بماند که بعضی ها تا صبح طول کشید اما صحبت اینجاست :

بعد از این موضوع احساس کردم چقدر خوب بود حرف های "پیامبر" و گاها بعضی مسیج هاش رو بارها و بارها با خودم زمزمه می کردم فکرِ اینکه چقدر می تونه کلمات خوب بیان بشه و قوی باشه که خیلی راحت از طریق چت ومسیج بدون لحن و صدای زیبا و تاثیر گذار و حتی بدون شناخت و دیدن فرد، آدم رو جذب کنه به قدری که یکی مثل من دلتنگ حرف ها و کلمات بشود....

و بیشر که فکر می کنم تمام "پیامبرها" همین روش را داشتند.....جذب آدم هم و مخاطب ها با جملات و کلمات فیلسوفانه و شاید منطقی که مخاطب ها جذب حرف هاشون می شدند و ایمان میاوردند....

و تو همین فکرها تکرار می کنم آخرین مسیج "پیامبر" رو :

 هر جا هستی موفق و باورمند به اینکه زندگی دو بال دارد که بدون یکی از آنها حتما به ورطه سقوط کشیده می شی : منطق و اخلاق

و مدام یادم میاد که راست می گفت خوب میدونه چیکار می کنه و کارش رو بلده .....