دیشب متوجه شدم از فرند لیست ف ی س بوک یکی از دوستانی که به گفته خودش دوستم داشت یا عاشقم بود و هی از اون اصرار و از من انکار پاک شدم...و خوب دلیل ریمو شدنم هم چیزی جز رسوایی های عاشقانه نبود.... اتفاقی به لیستش که باز بود نگاه انداختم که متوجه شدم تنها من ریمو نشدم و همزمان با من مریم نامی و فائزه نامی و چند نفری دیگه که قبل ترها تو لیست فرندها دیده بودم و به شدت اکتیو بودند نیستند....به قطع یقین دارم که علت نبود اون ها هم بی شباهت به علت نبود من نیست :))).... و خب همه این ها در یک جمله ساده یعنی گل پسر داستانمون که اینقدر با دین و با اخلاق بوده هرز پریده و عاشقانه های کذایی که به من گفته تو گوشه خیلی ها زمزمه کرده و نه تنها با من دوست داشته زیر یک سقف زندگی کنه بلکه چند نفر دیگه ای رو هم خلاصه بععععععله :)) و از آن جایی که فوق العاده فرد مومن و مذهبی بود بعید نیست که به س وره ن س اء و سنت پ ی ام ب ر تمسک جسته و خواسته زوجین اختیار کنه :))....که خوب تناقض و عدم صداقت این گل پسر از اول هم مبرهن و واضح بود

اما یک خصوصیت خوبی که دارم که باعث می شه کنار همه ی خودخوری هایم راحت تر زندگی کنم این است که در مقابل این قبیل مسائل که کم نیست در زندگی هردختری، بر خلاف اکثر دخترها و دخترانه ها جبه نگرفتم... بغ نکردم... دلم نگرفته... نگفتم چقدر نامرد و دغل و فاحشه بود چقدر عاشقانه های دروغ گفت... چقدر بیمار بود...نفرین نکرم ... بدبین نشدم به مذکر...همیشه خندیدم... نه اینکه مهم نبوده و اهمیت نداشته کاملا برعکس چون وقتم و فکرم رو حروم کرده اما اینکه توقعی از آدم ها ندارم ،اینکه دروغ گفتن را بخشی از وجود آدم ها دانسته ام ،اینکه دیر آدم ها را باور می کنم و همیشه ذربین به دست دنبال تجزیه و تحلیل آدم ها هستم... همین هاست که ناراحتم نمی کند که بشود چند شب هار هار به موضوع بخندم که عجب دیوانه ای بود....و خوشحال باشم که آدم ها را بلد شدم  و افسار احساساتم دستِ خودم هست و نه کسِ دیگری که بیاید و با آن بتازد وعاشق کند و روحم را شخم بزند و برود...